آقا محمد حسینآقا محمد حسین، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

از مامان به نی نی

تقویم سال 93 برای پسرم محمدحسین.

گمان میکردم تصاویر تقویمت را برایت گذاشته ام... هر سال تقویمی با عکس خودمون درست میکردم اما امسال به یمن ورود شما تقویم جلوی در مزین به عکسهای شما بود. دست خاله الهام درد نکنه           ...
20 مرداد 1393

پسرکم ایستاد!

خیلی وقته خودت خودتو سرگرم میکنی. برات گفته بودم علاقه زیادی به طی و جارو داری. مثل همیشه پای لپ تاپ بودم و هر از چندگاهی از لابلای پایه های صندلی می پاییدمت و غرق عشقت می شدم که یهو دیدم ایستادی. به طرفت دویدم و دیدم که بخاطر جارو ایستادی و دستت رو گرفتی به جارو... خیلی ذوقمرگ شدم اما از ترس افتادنت به عکس نرسیدم. فدات بشم دردونه ی کوچکم... 8 ماه و 25 روز: اولین مروارید گل پسر. 8 ماه و 26 روز:  ایستادن محمدحسین.   پ.ن: پروسه دندون محمد خیلی طولانی بود. از 3-4 ماهگی به شدت لثه اش می خارید و اب دهانش می رفت. دو سه شب قبل از رویش هم به شدت بد خواب شده بود...   ...
20 مرداد 1393

محمدحسین دندون دار می شود!!

دیری دیرینگگگگگگگگگگگ!!! بله! بلاخره جوجک ما هم دندون دراورد!   امروز وقتی تو آژانس بودیم تا بریم اتلیه، زنعمو جون دیدند. خیلی هیجان زده شدم و تعجب کردم چرا خودم متوجه نشدم. همون موقع سریع به بابایی و مامانی و مامان جون اطلاع دادم  و مامانی گفتند که دیروز وقتی با قاشق خوراکی میدادند فهمیدند ولی بیرون نزده بوده  خلاصه کلی هیجان بابت دندون جوجک! فعلا هم که نمیشه عکس بگیرم. اصلا و ابدا امکان عکاسی از دندون همایونی وجود نداره  اما جونم بگه از دومین اتلیه محمدحسین که جونمو به لبم رسوند   آقایی که قبلش خوب خوابیده بود و تو ماشین کلی شادی میکرد به محض رسیدن بدقلق شد و اصلا نمی شست! خلاصه با یه بدبختی و...
20 مرداد 1393

پدر، عشق، پسر

امروز وقتی باباحمید از در اومدند داخل، محمدحسین بلند شد توی بغلم و داد زد "بابا". انقدر ذوق کردیم که منو بابا جیغ زدیم و تا چند دقیقه فضای خونه ی محو حرکت پسرک ناقلا بود... از علاقه ی عجیب حمیدرضا به محمدحسین اطلاع دارم ولی یقین دارم همه ی محبت ما به محمدحسین در برابر عشق و علاقه ارباب به جوان کربلا، حضرت علی اکبر، خیلی ناچیزه... اونوقته که تا ته روضه ی عرباً عربا میری و به جانت آتش میزنند.. با اینکه سراپا غفلت و گناهم، اما انگار مادری من عجین شده با زندگی اهل بیت، از جنینی پسرک، تا نوزادی و حالا ...  خدا به دل پر رنج رباب، مرا در امر خطیر مادری یاریم کن... پ.ن 1: امروز از صبح تا عصر محمدحسین عزیزتر از جان، دور از ماد...
14 مرداد 1393

من عاشق پسر جونم هستم!

گاهی انقدرر غرق لذت میشوم که اگر کسی مرا ببیند حتما به عقلم شک میکند! این روزها شیرینی پسرکمان بیش از حد معمول شده و تاب و توان را از ما گرفته. هر چه میگذرد بیشتر به عمق عشق و محبت مادری پی میبرم... عجیب روزهایی هستند این روزها!  یادت هست روزی برایت نوشتم فرشته هفت سانتی متری من؟! و اکنون تو هفتاد سانت شده ای! یادت هست انقدر کوچک بودی که تا مدتها از شستنت واهمه داشتم؟ روزها را به کمک مامانی و مامان جون و شب ها را به مدد پدر صبح میکردیم و حالا تو انقدر بزرگ شده ای که براحتی حمام میرویم...  برای شکر این نعمات اگر شب و روز سجده کنم کم است... متاسفانه بخاطر شیطنتهای پسرک چشم تیله ای انقدر سرم شلوغ هست که فرصت نوشتن پیدا نم...
11 مرداد 1393

محمدحسین فرشته ی خانه ما

پسرک شیطون و بازیگوش مادر سلام! کم کم بساط مهمانی خدا برچیده می شود... هر چند امسال چیزی از این ماه مبارک درک نکردم... واقعااااا هیچ چیز! تنها امیدم کرامت خداوند و اهل بیت هست که دستگیری کنند. فردا عید فطر است. انشاالله با هم به نماز برویم، مثل سال قبل! روزهای گذشته روزهای خوب و پرکاری داشتیم. دو مهمانی بزرگ (جمعه و یکشنیه) به خیر و خوشی برگزار شدند و آقا پسر گل مامان به بهترین نحو از مهمانان پذیرایی کرد. محمد مادر تمام خانه را با سینه خیز طی میکند. عاشق آشپزخانه و وسایل آشپزی شده است. البته معشوقه قدیمیش یعنی شارژر و سیم را هم فراموش نکرده است. درست غذا نمی خورد و خون هب جگرم کرده است. امروز پیش دکتر زینب می رویم تا نظر ایشان را جو...
6 مرداد 1393
1